نیکاننیکان، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

وروجک مامان وبابا

عکاسی

بعد از مدتها که تصمیم داشتم نیکان را ببرم عکاسی برای سه شنبه 15بهمن از عکاسی وقت گرفتم اما وقتی صبح بلند شدم دیدم همه جا از برف سفید پوش شده وشب گذشته هم سردترین شب سال بوده فکر کن چه وقتی را برا ی عکاسی انتخاب کردم اما از اون جایی که تصمیمم راسخ بود با خاله نیکان را حاضر کردم ورفتیم که خوشبختانه راه خوب بود وبموقع رسیدیم اما نیکان اصلا همکاری نکرد حاضر نبود یه لحظه هم بشینه تا ازش عکس بگیریم خلاصه با اشک وگریه یه چندتا عکس انداخت وقتی برگشتیم فقط دلم میخواست یه چایی داغ بخورم واز خستگی ولو بشم ...
21 بهمن 1392

شیطنت و بیخوابی

نیکان جان تو روز ٢دی ماه ١٣٩٢ شروع کردی به چهاردست وپا رفتن  البته قبلش یه ٢٠ روزی بود که دنده عقب میرفتی ولی جلو نمیتونستی بری از تاریخ ٢٢دی ماه هم دستتو گرفتی به شیشه میز وبا یا علی بلند شدی از اون به بعد بود که دیگه مامانی حتی نمیتونه مسواک بزنه چون شما خطرناک شدی و دستتو میگیری به هرجایی که بشه ومیخوای بلند بشی بعد هم دستتو ول میکنی چون فکر میکنی میتونی راه بری این روزها عزیزم ارزوی یه خوابه ٦ساعته به دلم مونده نمیدونم شبها از درد دندونه که بیتابی میکنی یا از شیطنت های روزانه خسته میشی و شبها از زور خستگی خوابت نمیبره ...
8 بهمن 1392

تاب بازی

یکی از روزهایی که نیکان را برده بودم پارک وقتی به وسایل بازی رسیدیم دیدم نیکان تو بغلم بند نمیشه و میره سمت تاب بردم سوار تاب نی نی کوچولوها کردم اینقدر ذوق کرد واز ته دل میخندید که همون موقع با بابا سیامک تماس گرفتم ودرخواست تاب دادم کلی هم خوشحال بودم که از این به بعد نیکان تو تاب میشینه ومن یه نفسی میکشم ..... شب بابایی با دریل ومیله اومد وبرامون یه تاب درست کرد اینم نتیجه کار...     اما از اونجاییکه من تجربه ندارم نیکان فقط چندبار تو تاب نشست ومن موندم ودماغ سوخته ...البته با مشورت با دوستان وهمکاران فهمیدم نی نی کوچولوها اولش از یه چیزی خوششون میاد ولی بعد دلشونو میزنه ولی دوباره میان سراغش  ه...
1 بهمن 1392

سرماخوردگی

ای خدا کی این سرماخوردگی تموم میشه الان 10روزه من ونیکان مریض شدیم هردوتایی حال نداریم از هرچی سرماخوردگی و سرفه وتب متنفرممممممممم امیدوارم هرچی زودتر این ویروسهای مزخرف از خونمون خارج بشن ...
1 بهمن 1392
1